ميرعماد الحسني قزويني از معروفترین خطاطان قرن یازدهم ایران بویژه در چلیپا (2)

 

ميرعماد از سادات گرامي حسني قزوين بوده است، پدر و اجدادش در دستگاه پادشاهان صفويه به شغل كتابداري مشغول و مخصوصاً ميرحسنعلي، جد او از منشيان مشهور و ملقب به «حسني» بوده است. مير به مناسبت دوستي با عماد‌الملك يكي از بزرگان درگاه پادشاه وقت به عماد ملقب و مشهور گرديده‌است.


مير‌عماد سال 961 به دنيا آمد و در سال 1024 همزمان با عصر پادشاهي شاه‌عباس‌صفوي در اصفهان كشته‌شد. ميرعماد در زمان جواني در قزوين به كسب فضائل و معلومات متداول عصر خود پرداخت و سپس متوجه تعليم خط گرديد. ابتدا شاگرد عيسي به يك نگاه كار بود و سپس نزد مالك ديلمي به تكميل خط پرداخت تا جائي كه از استاد خود پيشي گرفت.

در كتاب مرقع گلشن نوشته مهدي بياني آمده است: ميرعماد نزد دو تن از استادان خط تعليم گرفت و پس از اندك زماني دو استاد، تعليم ميرزا نزد خود ازم ندانستند.

مالك‌ديلمي به سال 966 در گذشت و مير در آن زمان كودكي 5 ساله بود. اما در استادي محمد‌حسين تبريزي شكي نيست شوق اشتياق كمال خط او را به سوي تبريز كشانيد، زيرا آوازه شهرت خط ملامحمد‌حسين تبريزي را در حسن خط شنيده بود. در محضر استاد شرفياب شد و به قدري زيباي مشق غوطه ور گرديد كه كمتر مجالي براي پيرايش وضع ظاهر خود پيدا مي‌كرد.
 
 
 

 

 

ملامحمد‌حسين و ميرابراهيم پدر ميرعماد كه كارگزار كتابخانة شاهي و دوستان صميمي بودند. پدر ميرعماد ملامحمد حسين را از ماجراي رفتن مير به نزد وي مطلع ساخته‌بود. ملا مشقهاي ميرعماد را با دقت بررسي نمود گفت: «خطت شاكله دارد اما هنوز وحشي و بي قيد است، فراموش نكن كه مهمترين علت وحشي بودن خطت، مشق از روي خطوط استادان مختلف است. بايد به مشق از روي خط يك استاد مداومت كني تا تشويش قلمت به آرامش برسد.

در قزوين فقر و گرسنگي بيداد مي‌ كرد و شورشيان سر به شورش برداشته بودند و قتل و غارت فراوان ديده مي‌شد. ميرعماد همچنان در مكتب شاگردي مشغول مشق بود مشق قلمي، نظري، خيالي و قواعدي كه از استاد فرا مي گرفت و سالها تجسم بر تصوير حروف و كلمات تا پا جاي پاي استاد بگذارد. روزي ميرعماد به شكل و شيوة ملامحمد حسين چليپايي نوشت و در گوشة سمت چپ چليپا، درست مثل رقم ملا رقم زد: «كتبه العبد الفقير الحقير المذنب محمد‌حسن تبريزي.» چليپا را دو بار ديگر نوشت، با همين رقم، سپس مشق را نزد استاد برد تا مانند هميشه استاد مشق‌هايش را ببيند و عيوبش را رفع كند. ملا وقتي رقم خودش را ديد با تعجب به ميرعماد گفت: اينكه خط من است!» تو نيز اي فرزند سعي كن روزي چنين تواني نوشت و گرنه قلم را زمين بگذار.» مير در جواب گفت: اين خط را خودم نوشته‌ام. استاد در بحر حيرت فرو رفت و گفته‌اند ملا خط را بوسيد و بي اندازه او را تشويق نمود و او را استاد خوشنويسان ناميد و از شاگردي بي‌نياز داشت ميرعماد از تبريز به قزوين بازگشت و در آنجا با كسب اجازه از استادش مشغول به تدريس خوشنويسي شد و به كتابت كتابهاي سفارشي پرداخت.
 
 
 
 
 

 ملامحمد‌حسين يعني استاد ميرعماد كه به درخواست پدر ميرعماد – دوست قديمي‌اش‌– به قزوين رفت بعد از مدتي بيمار گرديد و ميرعماد در حالي كه به عيادتش رفته بود ملامحمد‌حسين در بستر بيماري كتابي را به ميرعماد داد و به او گفت: «كل هنرم در اين، بيست و پنج سال قلم زني، در كتابت اين كتاب خلاصه شده است. يادگار عشق است؛ از من داشته باش.» كتاب مذكور ديوان حافظ بود. مدتي بعد ميرعماد خبر فوت ملامحمد‌حسين را شنيد و بسيار اندوهگين شد ملامحمد‌حسين به ميرعماد توصيه كرد براي اينكه خطش صاحب روح و حركت شود و همچون جانداران، انسان را به سوي خود جلب كند و حركات صورت و ظاهر، بيننده را به باطن الفاظ رهنمون شود بايد كه سير و سفر آفاقي را تجربه كند. پس، ميرعماد هم، راهي سفر شد.

ميرعماد قصد سفر به ازمير، استامبول‌، كربلا و حجاز كرد تا تماشاي آفاقي بكند هجرت ميرعماد همزمان با حملة عثماني‌ها به خاك ايران بود. سفرهاي ميرعماد به عثماني در سال هاي 1003 و 1004 صورت پذيرفت. ميرعماد بعد از استامبول عازم بغداد و از آنجا به زيارت كربلا و نجف رفت و از راه بصره به سمت مكه حركت نمود. بعد از به جا آوردن اعمال حج با گروهي از ايرانيان به طرف بصره حركت كرد و از آنجا راهي اهواز شد و از آنجا به قزوين رفت.

در بازگشت محمد هلال بن نجم‌الدين از بزرگان شام به نيت فراگيري مقدمات نستعليق در اين سفر همراه ميرعماد بود، به قول صاحب «گلستان هنر»: مير ابتدا براي زيارت خانه خدا به مكه سفر كرد و صاحب «تذكره خط» گويد: محمد هلال بن‌نجم الدين از بزرگان شام به نيت فراگيري مقدمات نستعليق در اين سفر همراه او بود.

بين سالهاي 982 و 987 ميرعماد تشكيل زندگي داده بود و فرزندي هم داشت. او از منظومه «صراط السطور» سلطانعلي مشق كرده و با حرف حرف آن زندگي كرده بود. اما در محضر استاد بودن را ترجيح مي‌داد و حس طلبگي همچنان در او مشتعل بود؛ پس به شوق شاگردي باباشاه راهي اصفهان مي‌شود.

بابا‌شاه مردي درويش مسنک و خوشنويسي براي او سيرو سلوك بود؛ سير، سلوكي به مقصد حق، نفس ساده و صفاي دروني داشت و همين پاكي دروني او بود كه او را محبوب مي ‌كرد. تنها به كساني كه اهليت داشتند رموز خوشنويسي را آموزش مي‌داد.

ميرعماد در مكتب باباشاه همه اصول و قواعدي كه لازمة زيبايي و استحكام براي خوشنويسي بود را فرا گرفت و به قزوين مراجعت نمود.

ميرعماد در مكتب باباشاه همه اصول و قواعدي كه لازمة زيبايي و استحكام براي خوشنويسي بود را فرا گرفت و به قزوين مراجعت نمود.

ميرعماد در قزوين مشغول كتابت و خوشنويسي شد. تا زماني كه حس كرد صاحب شيوة خاص شده‌ است. در اين زمان كتابت ديوان حافظ را شروع كرد. چند سالي در آنجا مشغول تعليم خط و تربيت شاگردان در مكتب بود. مكتب ميرعماد رونق خط شهر قزوين و كتابت دل مشغولي دائمي او بود. اما اين اواخر «قزوين، رونق سالهاي پيش را از دست داده بود. اهل هنر و علم و ادب در ملازمت شاه به دارالسلطنه جديد – اصفهان – رفته بودند. ميرعماد كسي را هم شأن خود در خوشنويسي نمي‌ديد، بسياري از دوستانش جلاي وطن كرده، از

اصحاب هنر، تنها اهل كتابخانه فرهاد قرامانلو در قزوين باقي مانده بودند.»

ميرعماد به دعوت فرهاد خان كار در كتابخانة او را كه بعد از كتابخانة شاهي، بزرگترين مجمع اهل هنر بود، شروع كرد و «با فرهادخان شهر به شهر مي‌رفتند: سمنان، دامغان، طبرستان، بسطام و خراسان، در هر شهر، چند ماهي مي ماندند و بعد از رتق و فتق امور، به حكم ماموريتي ديگر ، با انبوهي از سپاهيان عازم مقصدي ديگر مي‌شدند. مير همراه خان و كاتب خاص او بود.»

آخرين ماموريت خان، در خراسان بود. فرهاد خان و برادرش، همراه با چهار هزار سوار در مقابل ازبكها به نبرد پرداختند. حملة نابهنگام قزلباشان، بدون اطلاع و اجازة فرهاد خان سبب پراكندگي سپاه خان و تنهايي او شد. اين امر سبب شد تا مخالفان به وي تهمت زده و او را متهم به فرار كنند. شاه با شنيدن اين خبر خشمگين شد و به سپاه دشمن حمله برد و قلعة هرات را فتح كرد و به دستور شاه‌ الله‌وردي‌خان، مامور قتل فرهادخان شد. در سال 1007 هـ.ق ميرعماد هم به قزوين برگشت و به گيلان رفت و از آنجا دوباره به قزوين مراجعت نمود.

در همة اين بلاد علاقه‌مندان به خط به خدمتش رسيده از هنر و كمال او استفاده مي‌نمودند.

در سال 1008 هـ.ق آوازة هنرپروري درباره صفوية و خصوصاً حمايت شاه‌عباس از هنرمندان در همه جا پيچيد. دانشمندان و هنرمندان از شهرها روي به اصفهان مي آوردند. ميرعماد هم عازم اصفهان گرديد. شاه عباس دوم دوازده سال بود كه به تخت نشسته بود و صفوية در اوج قدرت و شوكت بود. ميرعماد به محض رسيدن به اصفهان عريضه‌اي به خط نستعليق نوشت و براي او فرستاد.

 

قسمتي از متن نامه در كتاب احوال و آثار خوشنويسان چنين آمده است؟

«در بندة قديم بر جادة عبوديت مستقيم عمادالحسني به عز ... بندگان نواب مستطاب فك جناب عالميان مآب ، نصفت و عدالت پناه، عزمت و شوكت دستگاه ... و عون الضعفا، مادة نعمت امن و امان، برگزيدة الطاف سبحان من نگويم وليك داند عقل كاين طراز لباس دولت كيست»

شاه را خوش آمد و پس از استحضار از مضمون نامه و اطلاع از هنر مير او را به دربار فرا خواند و مورد لطف و عنايت خود قرارداد ميرعماد به شكرانه اين مرحمت شاهانه قطعات خط، با اشعاري در مدح شاه نوشت و تقديم نمود.

مير در دربار شاه‌عباس مورد احترام خاص درباريان قرار گرفت و شاگردان بسيار به دور او گرد‌آمدند تا از محضرش بهره ببرند و كسب فيض نمايند. ميرعماد در اصفهان از خطوط باباشاه و ميرعلي هروي اقتباساتي كرد و تغييراتي در خط نستعليق داد و براي خط اصول و قواعدي ايجاد نمود كه سبب زيباتر شدن خط نستعليق گرديد. «توجه و دقت در رعايت قوت و ضعف، تيزي و تندي در خطاطي و بكارگيري ظرافت در نگارش كه در نهايت، تركيب شگفت‌انگيزي از اجزاي هندسي وحدت يافته‌اي را عينيت مي‌‌بخشد، از ويژگيهاي اوست. وي از ميان صدها خوشنويس برجسته خط نستعليق كه در مدت شش قرن خود‌نمايي كرده‌اند، سرآمد همه گرديد و با ابداع شيوه خاص خود چنان جايگاه رفيعي براي خود و اين خط فراهم آورد كه تاكنون كسي توفيق رسيدن به آن را نداشته است.»

ميرعماد نه تنها در نزد شاه عباس داراي قرب و منزلتي بود كه آوازة شهرتش در زمان حيات و ممات عالم گير‌شد و در بلاد هند و عثماني آثار او را به بهاي زر خريد و فروش مي‌كردند و شاهان به داشتن آثار او مباهات داشتند.

 

 

 

 ولي ديري نپائيد كه مورد حسادت واقع شد و اين حسادت سبب گرديد تا رابطة او و شاه تيره و تار و بين آنها اختلافاتي پيدا گردد و مير از مهر و محبت شاه عباس كمتر برخوردار و اين امر باعث افسردگي و دلگيري مير گردد شايد قطعه زير حاكي از اين موضوع باشد كه ميرعماد براي شاه سروده است.

تو آن نهال سعادت بر نكو ثمري

كه هر كه آمده در خدمت تو يافته بار

به غير من كه به جز بار دل نيافته‌ام

گناه بخت من است آزموده‌ام صدبار

و حاسدان در كمين فرصت تا مير را از چشم شاه بياندازند و اين امر با گله گذاري‌هاي مير و سرزنش او نسبت به شاه شدت يافت و اين ابيات زهرآگين نمونه‌اي از كلمات نيش داري است كه به مير نسبت داده‌اند:

هنر چه عرضه كنم بر جماعتي كه زجهل

زبانگ خر نشناسند نطق عيسي را

مرا زهنر نيست راحتي چه عجب

ز رنگ خويش نباشد نصيب حنا را

كمال خط من از حد شرح مستغني است

به ماهتاب چه حاجت شب تجلي را

روايت است روزي شاه عباس مبلغ هفتاد تومان براي ميرعماد فرستاد و از او تقاضاي نوشتن شاهنامه نمود. يك سال بعد كسي نزد ميرعماد روانه و شاهنامه را مطالبه نمود و مير هفتاد بيت اول شاهنامه را به مامور شاه عباس داده و پيغام فرستاد كه: «وجه سركاري زياده بر اين كفاف نكرد.»

شاه عباس از اين معني بسيار ناراحت شد و ابيات را براي ميرعماد پس فرستاد و در همان حال ميرعماد هر بيت از آن را چيده و در قبال يك تومان به تك تك شاگردانش داد. در اندك زماني هفتاد تومان جمع شد ميرعماد مبلغ را به مامور شاه داد تا به او باز گرداند. مامور وقتي ماجرا را بازگو كرد شاه سخت از عصبانيت برآشفت و كلمات زشتي بر زبانش جاري گرديد.

روايتي ديگر در مورد ماجراي كتابت شاهنامه:

« شاه با همراهان، از كتابخانه شاهي بازديد كردند كه در آن روز ميرعماد از رفتن به كتابخانه امتناع كرد. شاه از اين موضوع عصباني شده و به عليرضا عباسي مي گويد: «براي ما سفارش كتابت شاهنامه‌اي به اين خطاط مغرور بده.»

عليرضا متعجب از فرمان شاه، با سري افكنده جواب داد: «به چشم»

شش ماهي مي‌شد كه عليرضا پيغام شاه را دربارة كتابت شاهنامه به ميرعماد رسانده بود. مير اما تا آن روز حتي يك بيت هم كتابت نكرده بود. عليرضا به تصور اينكه مير كتابت شاهنامه را تا مراحلي پيش برده است مبلغ هفتاد تومان از طرف شاه براي مير فرستاد. چون مير، مقدار مبلغي را كه شاه دستور داده بود در ازاي كتابت شاهنامه به او بپردازند، بسيار كمتر از حق طبيعي خود و نوعي بي‌احترامي به هنرش دانست. براي اينكه حساب كار را به دست شاه و دوست قديمي‌اش عليرضا بدهد. تنها هفتاد بيت از شاهنامه را كتابت كرد و براي عليرضا فرستاد و پيغام داد كه: «وجه سركاري زياده بر اين كفايت نكرد.»

عليرضا مي دانست كه شاه چنين رفتاري را از زيردستانش بر نمي‌تابد، در عين دلخوري از مير، از عاقبت كار بيمناك شد و به ديدن مير رفت. در مكتب بود، محل هميشگي مشق و كارش ، عليرضا بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب: «با اين رويه‌اي كه در پيش گرفته‌اي، داري فتنه برپا مي‌كني كه در كتابها بنويسند.»

مير به آرامش ، چنين گفت: «درويش جماعت اعتنايي به جاه و مال ندارد، اما در اين ماجرا انگار حساب و كتابهايي است كه با سخاوت شاهانه جور در نمي‌آيد.»

عليرضا ملتمسانه گفت: «حتي اگر دستور شاه باشد؟»

مير بدون ترديد جواب داد: «حتي اگر دستور شاه باشد» و به عليرضا گفت: «عليرضا عباسي! جرائت داشته باش و پيغام مرا به شاه برسان، بگو وجه سركاري زياده بر اين كفاف نكرد.»

عليرضا ، هفتاد بيت مكتوب را به حضور شاه عرضه كرد. شاه به چند صفحه اي كه مير در ازاي هفتاد تومان براي او فرستاده بود ابرو در هم كشيد و با عصبانيت ، بر روي تختش نيم خيز شد و فرياد كشيد: «تحفه اش را به خودش برگردانيد.»

شاه غريد: «آدم مغرور و بي‌چشم رويي است، به عليرضا بگو مقرري و وظيفه‌اش را از كتابخانه قطع كند.»

خدمتگزار خاص عليرضا در كتابخانه، حضور مير آمد و چند صفحه مكتوب شاهنامه مير را به سويش دراز كرد و گفت: «استادم عليرضا اين صفحات را داد تا خدمت مبارك بياورم و گفت مبلغ هفتاد تومان پولي را كه پيشاپيش پرداخت شده است، برگردانم.»

مير صفحات را گرفت و پيك عليرضا گفت: «فردا تشريف بياوريد و پول را ببريد.» مير مقراضي برداشت و هر بيت را جدا جدا از صفحه مي‌بريد و هركس كه طالب خط استاد بود در ازاي توماني بيتي يا ابياتي را بر مي‌داشت و هفتاد تومان به راحتي آماده شد.»

در مورد عصبانيت شاه، نگارنده كتاب ميراث جاويد در اين زمينه مي‌گويند: «چون اين نوع كلمات به وحدت مسلمين خدشه وارد مي‌كند از آوردن آنها خودداري مي‌نمايم.»

 

 

 

 
نگارنده كتاب احوال و آثار خوشنويسان چنين مي‌گويد:

شاه با عصبانيت مي‌گويد:« كسي نيست مرا از دست اين مرد خلاص كند.»

يا «كسي نيست مرا از دست اين سني نجات دهد» يا «كسي نيست كه اين مغرور را بكشد» يا «ما يك تن قزويني نديديم كه يك ذرع دم نداشته باشد.»

از اينكه اختلافات بين شاه و ميرعماد را حاسدان و مغرضين بوجود آوردند؛ شكي نيست و چون مشخص نيست چه كسي باعث اين اختلاف شده است جناب رحيم سلوتي نگارنده ميراث جاويد مي‌گويد:

«درست نيست در اينجا قضاوتي بكنم يا نام كسي را بياورم»

اما در كتاب شرح آثار خوشنويسان دكتر بياني چنين مي‌نويسد: «ولي به سبب مكانت خود نزد شاه، محسود اقران گرديده است و بعضي، از جمله شايد، عليرضا عباسي، در حق وي از سعايت و عداوت دريغ نداشته‌اند، كه خواه و ناخواه، مير كم‌كم دامن از صحبت اصحاب فرو‌چيده است و شايد اين اشعار كه نوشته است، گوياي همين مقال باشد:

هر چه نظر مهرشاه از مير فروتر مي‌شد، به عليرضا عباسي، كه او نيز خوشنويس چيره دست بود، فراتر مي‌رفت؛ تا آنجا كه گويند، شاه شمعدان به دست مي‌گرفت تا عليرضا در روشنايي آن كتابت كند.»

در كتاب چليپاي قلم آمده است:

«البته مير از اين رفتار افسرده و دلگير مي‌شد؛ مخصوصاً كه مي‌ديد شاه كسي را علي‌رغم او بر مي‌گزيند و برتري‌ مي‌نهد، كه در خور آن نيست.»

شاه يك ماه از اتاق مخصوصش بيرون نيامده بود. مرگ پسرش صفي ميرزا، او را از روشنايي گريزان كرده و در خلوتي تاريك ، اشك مي‌ريخت.

فرصت طلبان از اين موقعيت اينگونه استفاده كردند:

روزي قطعه خطي از ميرعماد نزد اعتمادخان بود كه يعقوب‌خان با ديدن اين قطعه خط از ميرعماد و محتواي آن به قيمت گزافي آن را از اعتمادخان خريداري مي كند. او قصد داشت تا با اين قطعه خط ميرعماد را سياه بخت كند و اين روزها هم كه شاه زخم خورده و عزادار بود فرصت مناسبي براي مقاصد شوم خود ديد. در فرصتي كه اجازه شرفيابي نزد شاه به يعقوب خان داده شد، مودبانه و با احتياط گفت: «ميرعماد قزويني قطعه خطي پيشكش حضرت علي جاه كرده و تقاضاي ملاقات دارد.» شاه قطعه را گرفت و خواند:

هنر چه عرضه كنم بر جماعتي كه ز‌جهل

ز‌بانگ خر نشناسند نطق عيسي را

مرا زهنر نيست راحتي چه عجب

ز رنگ خويش نباشد نصيب حنا را

كمال خط من از حد شرح مستغني است

به ماهتاب چه حاجت شب تجلي را

شاه با عصبانيت قطعه چليپا را به صحن مجلس پرت كرد و داد كشيد: «اين مردك مغرور نمي‌خواهد آدم بشود؟ اين چرنديات چه جاي تقديم دارد؟»

مخلص كلام اينكه اين اختلافات باعث گرديد كه ميرعماد به دست افراد متعصب و نادان در آخرين شب ماه رجب ‌سال 1204 كشته شود.

مقصود به يك مسگر قزويني رئيس قبيله شاهسون قزوين بقول صاحب عالم آراي عباسي در آخرين شب ماه رجب 1024 كه ميرعماد از راه حمام بنا به دعوت مقصود‌ب?ک به خانه او مي‌آمد. جمعي از اوباش و اراذل را وا داشت كه در تاريكي شب او را به قتل برسانند.

در تذكره خط و خطاطان ميراز حبيب اصفهاني آمده است كه: مقصود بيك از دوستان مير بود كه به تحريك شاه اين كار را انجام داده‌است. برخي هم بر اين عقيده بودند كه خشم شاه در اداي اين جملات مرگ مير نبوده‌است زيرا وقتي شاه از قتل مير خبردار شد بسيار ناراحت شد و دستور قصاص قاتل را ‌صادر كرد. اما علي‌قلي‌خان واله عقيده دارد كه قتل مير به اشاره و فرمان شاه بوده‌است. جسد مثله شده مير به مدت چند روز روي زمين بود و كسي جرات خاكسپاري را نداشت تا اينكه مريد او ميرزا ابوتراب وي را در مسجد مقصود بيك واقع در دروازه طوقچي اصفهان به خاك سپرد. در اين زمان به دستور شاه بر جسد او احترام گذاشته و گروهي از شاگردان و امرا و شاهزادگان در آن مراسم شركت داشتند.

مدتي بعد خبر قتل مير به سراسر ايران و بلاد اطراف رسيد و به ويژه در هند و عثماني كه شيفته خط مير بودند، مراسم سوگواري بپا شد. جهانگير، شاه هند از روي تاسف اعلام نمود اگر مير را به من داده بودند هم وزن او طلا مي‌دادم.

در كتاب چليپاي قلم اجراي قتل مير اينگونه آورده شده است: « كوچه‌ها در تاريكي مبهمي، غرق بودند. تا طلوع آفتاب فرصتي بود. ماه، سكه نقره شده بود. نسيم خنك، بال عبايش را بالا زد. عبا را محكمتر به خود پيچيد. از تنفس صبح به ذوق آماده بود، در هيچ كوچة باريكي از آوار سايه‌ها بر هم، تاريكي نشسته بود. وارد زمينة تاريك شد. صداي نخراشيده‌اي شيشة صفا و سكوتش را شكست.

بكشيد اين بد مذهب ملعون را ...

پيش از آنكه لب به اعتراض باز كند، كلمة «چرا؟» در گلويش چارميخ شد. ضربات نفسگير دشته‌ها را حس كرد و هجوم اشباح را ديد. درد، صاعقه وار بر جانش زد، افتاد و رها شد.»

دكتر مهدي بياني استاد دانشگاه در مورد تاريخ تولد و سالهاي زندگي او مي‌گويد:

از ترجمه مورخين و تذكره نويسان مي‌آيد كه مير در سال 1027 در اصفهان به قتل رسيد و بيشتر تذكره نويسان همين تاريخ را نقل كرده‌اند. اما مستقيم‌زاده تاريخ مرگ مير را به سال 1024 مي‌داند. اين قول بيشتر از جانب صاحب عالم آراي عباسي است كه معاصر با ميرعماد مي‌باشد و بيشتر صحيح است. سن مير 63 بود كه به تاريخ 961 هم مي‌رسد.

بعد از كشته شدن ميرعماد خانواده وي پسرش به نام ابراهيم و دخترش به نام گوهر و تعدادي از شاگردان ميرعماد از بيم شاه به عثماني و هند هجرت كردند. پس از قتل مير جهانگير شاه برخي از بستگان مير، مانند عبدالرشيد ديلمي را پناه داد و در آنجا به تعليم خوشنويسي پرداختند.

در كتاب احوال و آثار خوشنويسان آمده است:
«چون روز برآمد و شاه از واقعه آگاه شد؛ بسيار دريغ و افسوس خورد و فرمان داد كه قاتل مير را بيابند و سياست كنند. اما علي قلي خان واله را ظاهراً عقيده بر اين است كه قتل مير بي اشارت شاه نبوده است.»

اما آقاي محمد علي كريم زاده تبريزي در كتاب خود آورده است: «ميرعماد به دستور و يا اشارة شاه عباس به قتل نرسيده بلكه به حدس و يقين توسط خشك انديشان مذهبي كه او را سني افراطي مي پنداشته اند به شهادت رسيده است.»

«شاهي كه شمع بدست مي گرفت تا كاتبي ( مقصود عليرضا عباسي است) خط بنويسد بالطبع هنرمندان را دوست مي‌داشت و از آنها حمايت مي‌كرد و غير ممكن به نظر مي‌رسد كه دستور قتل يك خطاط نامي و پرشهره زمان را صادر نمايد و دنيا و آخرتش را به تباهي كشد، و نهايتاً اينگونه به نتيجه مي‌رسد كه: «همانا دغل كاري و تفتين تاريخ نويسان و محققات عثماني است كه احوال مير را به انحراف كشانيده و با عناد و دشمني سرسختي كه با شاه عباس نيز داشته‌اند سعي كرده‌اند قتل مير را به وي نسبت دهند... و شاه صفوي را عامل اصلي قتل ميرعماد قلمداد نمايند و به حقيقت و مقام جهاني وي لطمه بزنند.»

خط نستعلين دومين خط خاص ايرانيان مي‌باشد. خط نستعليق فاقد علايم زير و زبر و پيش است و با توجه به ظرافت‌ها و گردش‌هاي لطيفي كه در حركت‌ها و شكل حروف دارد كم‌كم جايگاه خود را در خوشنويسي جهان باز كرد. برخي آن را «عروس خطوط اسلامي» مي گويند.

ابداع خط نستعليق را به هنرمندي به نام ميرعلي تبريزي نسبت داده‌اند. وي در اوايل قرن نهم هجري مي‌زيسته است. نقش ميرعلي تبريزي در تدوين نستعليق آن چنان مهم و اساسي بود كه استادان بعدي از وي به عنوان ابداع كننده نام برده‌اند.

از ديگر كساني كه در تكامل خط نستعليق نقش داشته‌اند مي‌توان از «سلطان عي مشهدي» و «ميرعلي هروي» نام برد. اما هنرمندي كه نستعليق را به اوج تكامل و زيبايي رساند «عماد الحسني قزويني » معروف به «ميرعماد » بود كه در قرن يازدهم و در دوره صفويه زندگي مي‌كرد. ميرعماد با ابتكار و خلاقيت خود و مهارت بالايي كه در نستعليق بدست آورد داراي سبك و مكتبي شد كه هنرمندان خوشنويس ساليان بسيار پس از او از سبك وي پيروي كردند.

در قرن سيزدهم سبك و شيوه جديدي در نستعليق بوجود آمد. اين كار به وسيله هنرمندي به نام « محمدرضا كلهر» صورت‌گرفت. در زمان كلهر صنعت چاپ به روش چاپ سنگي به ايران آورده‌شد. ظريف بودن حروف مانعي براي چاپ سنگي نستعليق بود و همين امر سبب گرديد كه كلهر با تغييراتي در سبك و روش ميرعماد شيوه تازه اي را براي نستعليق بوجود آورد كه مناسب براي صنعت چاپ باشد.

بنا به راي كارشناسان خط ايراني در عالم نستعليق از ابتدا تاكنون كمتر خطاطي يافت شده كه خطش به استواري و قدرت و شيوايي قلم مير باشد. مير عماد زيبايي خط نستعليق را به اعجاز رسانيده‌است.